همه چی قاطی همه چی قاطی آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : یک ایرانی واقعی
اعترافات جالب!! :)
عماد راشدی : کلاس سوم ابتدایی بعد از خوندن درس ” برادران رایت ” ، یه روز که هیچکی خونمون نبود مغزم رو بکار انداختم رفتم رو پشت بوم و یه موتور کولر آبی به خودم بستم و دوتا کارتن پهن گرفتم دستم و از رو پشت بوم پریدم پایین ! واسه خونوادم نامه خدافظی گذاشته بودم مقصدم هم آبادان بود !
عاطفه : بچه بودم تازه کامپیوتر خریده بودیم ، داداشم هم کلی وارد بود . گفت :
سحر کاظمی : عتراف میکنم که تا هفته پیش به کاکتوسهای توی راهرو آب میدادم . . .
ناشناس : یادمه وقتی بچه بودم و خودمو خیس می کردم به صورت ناخوداگاه صبح زود پا میشدم و ساعتها مکان مورد نظر رو باد میزدم تا خشک بشه و کسی نفهمه !
ناشناس : بچه که بودم برای اولین بار داشتم با دخترخالم دومینو بازی می کردم ، بازی رو بلد بودم ولی نمی دونستم شرایط برنده چیه ، هی یواشکی بین بازی از مهره های وسط برای خودم برمی داشتم که ماله من زیاد شه . آخر بازی فهمیدم کسی که مهره هاش زودتر تموم شه برندس !!!
نسرین : اعتراف میکنم که کلاس چهارم بودم ( مامور کلاس بودم ) آخرهفته امتحان علوم داشتیم ، قسمت بالایی میز معلممون شکسته بود و خیلی راحت میشد برگه های امتحانو کش رفت ،خلاصه با کلی مراقبت برگه امتحانو که خانوممون برا تکثیر گذاشته بود برداشتیم بردیم خونه ، غروبش دوستم اومد ببره که اونم تا شب بخونه امااا . . . فردا یادش رفت که برگه ای که برا تکثیر آماده شده بود و بیاره با خودش مدرسه تا بذاریم سرجاش
پریسا : بچه که بودم شنیده بودم گربه هفت تا جون داره . وقتی کارتون تام و جری پخش میشد و تام همش تا مرز مردن میرفت منم میشمردم که ببینم تا چند بار زنده میمونه اما اون تا بیست سی بار زنده میموند ! خیلی بیشتر از هفت بار !
پسر : دبیرستان که بودیم کلاس جغرافیا معلم درس داد بعد گفت یه کم بخونین الان می پرسم ! از شانس من یکیش من بودم سوال ها رو خوب جواب دادم و جو گیر شدم آخرش اومد درباره یه بیابونی که تو استرالیاست پرسید منم توضیح دادم آخرش گفت اسمت چیه ؟ تا نمره بده ! معلمه تازه کار بود و مثل معتادها ناجور گفت من حالی شدم اسمش چیه ؟ ( اسم بیابونه ) ؟ گفتم ویکتوریا ! کل کلاس ترکید از خنده !
هانی : وقتی ۱۰ سالم بود و همه از بیماری های مختلف حرف میزدن ، منم میخواستم عرض اندامی کرده باشم ! یهو بلند تو جمع گفتم منم یه سری پام تبخال زده
فائزه : اعتراف میکنم ۶ سالم که بود خواهرم ۱ اردک بهم داد و گفت اااگه شستیش خواستی خشکش کنی سشوارو از فاصله ی خیلییییییی زیاد بگیر که خشک شه !!
نیما : دیروز تو پارک نشسته بودم یه مادرو دختر با یه دخترکوچولو صندلی روبروم نشسته بودن ، بعد چند لحظه دیدم اینا نگاهشون به منه و یکم نیششون بازه ! یدفه دختر کوچولوهه اومد پیش من ! بهم گفت عموجون ! منم با اینکه تاحالا سی چهل بار عمو شدم ! اما نمیدونم چرا این عموجون گفتن دختره خیلی بهم چسبید ! بغلش گرفتم یه بوسش کردم و با لبخند گفتم جونم عموجون ؟ دختره با خنده : عمو مامانم میگه شما زیپ شلوارتون بازه ه ه ه !!!!
ریحانه : اعتراف احمقانه زیاد دارم ! اولیشم اینه که به شلغم میگفتم مامانه جعفر . هر کاری کردن از سرم بیفته نیفتاد تا اینکه بزرگتر شدم !
ریحانه : دوست مادرم زنگ زد سعی کردم خیلی مودبانه صحبت کنم آخرش گفتم : ببخشید به مادرم بگم کی مزاحم شده ؟
ریحانه : اعتراف میکنم اول دبستان که بودم یه دوست داشتم به اسم مینا که ترک بود . من تند تند مداد قرمزش رو مینداختم زمین اون میگفت مداد گرمزم رو بده منم هر هر میخندیدم .
سمانه اسکندری : اعتراف میکنم بچه که بودم با پول تو جیبی هام میرفتم از دکه روزنامه کیهان میخریدم ، بعد توی پمپ بنزین سر کوچه به همون قیمت میفروختم ، مامان بیچاره ام هم دائما در حال جمع کردن من از تو پمپ بنزین بود ، الهی بمیرم براش که پیر شد از دست این کارهای من
سحر : اعتراف میکنم اولین باری که یه چک و بهم دادن که ببرم بانک نقد کنم ، بعد ازینکه کارمند بانک پول و داد ، قیافه حق به جانب گرفتم گفتم چک و فراموش کردین بدینا !!! نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |